وبلاگicon
وبــلاگ خــــــــاطـــــرک
شنبه 12 بهمن 1398برچسب:دل نوشته- خاطرات-اس ام اس -شارژ-عاشقانه,دزک,سراوان,داستان قشنگ,داستان جالب,داستانک,داستان کوتاه,,  18:21
من ومامانم فرستنده ریحانه

بچه که بودم مامانم میخواست از خونه بره بیرون که یهو تا پاشو از پله گذاشت پایین میفته و پاش پیچ میخوره اونقدر پاش درد میکرده که فکر میکرده شکسته جوری که نمیتونست راه بره و هر موقع میخواست جایی بره باید کمکش میکردیم تا اینکه یه روز داشت تلویزیون نگاه میکرد منم شیطونیم گل کرده بود   و خواستم بترسونمش رفتم پیشش و دیدم یه پشه رو Fly بالشش بود یهو داد زدم مامان سوسک Roach دیدم مامانم مثه فشنگ از جاش پرید و دووید منم ک شوکه شده بودم فکر نمیکردم اینقدر بترسه و از اینکه نمیتونست راه بره چ جور پا شد و دویید از یه طرفم داشتم از خنده میمردم تا تونستم خندیدم مامانمم عصبانی شده بود و اولش داد و بیداد کرد وقتی دید دلش خنک نمیشه سعی کرد جور دیگه تلافی کنه هههه البته اون موقع فرار کردم از ترسم غافلگیرم کرد و خوردم کتک و ههههههه ولی زورش نمیرفت چون پاش درد میکرد خوشبختانه زیاد کتک نخوردم / از اون روز تا الان هر وقت یادم میاد بهش میگم و اونم دوباره فوشم میده و میخنده ههههههههه ابله ابله



نظرات شما عزیزان:

یاسر
ساعت17:50---3 آبان 1393
سلام خیلی عالی بود هم وبلاگتون هم متنهایی که گذاشتین..موفق باشی عزیزم

no name
ساعت18:16---3 مهر 1393
خخخخخخخخخخخ جالبه من همین الان میتونم مطالب رو کپی کنم همه ی راه ها رو که نبستین خخخخخ

نام :
آدرس ایمیل:
وب سایت/بلاگ :
متن پیام:
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

 

 

 

عکس شما

آپلود عکس دلخواه: